شب بی مادری زینب کبری
به نام خدا
شب است وغم ودرد والم وتابش مهتاب،در آن شهر پر از ظلم،به جز مردم یک خانه همه خواب،وجز هق هق آهسته یک مرد،ویا ناله آرام دو سه کودک بی تاب،اگر گوش کنی می شنوی زمزمه ریختن آب،اگر چه همه خوابند،ولی در دل آن خانه پر از ماتم وغوغاست،که این شب ،شب بی مادری زینب کبراست،شب اصلی ضربت زدن حضرت مولاست،شب غسل گل یاس علی،حضرت زهراست…
علی بودویک زانوی لرزان،علی بود وغم تازه یتیمان،علی بود،وآن اشک روان،سینه محزون پر از درد،وآن گریه پنهان،علی بود،ویک یاس شهیده،همان شیر خدا،حیدر کرار ورنگی که ز رخسار پریده،همان فاتح خیبر که قدش سخت خمیده،علی بود ،همان همسر زهرا،که چندیست به جز فاطمه از مردم آن شهر سلامی نشنیده،علی بود ورخساره زهرا که سه ماهست ندیده
علی بود ودلی خسته در آن بارش غم ها،علی بود واسما کنار بدن خسته زهرا،در آن نیمه شب ساکت وخلوت،همان نیمه شب غصه وغربت،شب هجر شب اوج مصیبت،شب مرگ علی،مرگ گل یاس،علی کرد نگاهی سوی اسما که بریز آب روان بر روی گلبرگ گل یاس
وبا اشک نگاهی به تن فاطمه اش کرد وچنین گفت:«عزیز دل حیدر،مددی کن که دهم غسل تنت را،کمک کن که بشویم بدنت را»،وبا نام خدا غسل گل یاس شد آغاز،خدا داند از لحظه که شد چشم علی سوی گلش باز
علی بود وقلبی که به اندازه یک فاطمه غم داشت،علی بود وبازوی کبودی که ورم داشت ودستان علی بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد،علی زنده شد ومرد،نفس در دل او حبس شد وسوخت،علی چشم به چشمان گلش دوخت،وآن بغض که در سینه نهان داشت رها شد،دوباره قد او خم شد وتا شد،وروح از بدنش رفت وجدا شد،سرش را به روی شانه دیوار زد وزار زد وگفت:«نگفتی به علی فاطمه یک بار،از این زخم واز قص دیوار،از این اذیت وآزار
از این سینه واز لطمه مسمار،خدایا چه کندحیدر کرار…؟!
همه عالم هستی،فغان گشت ز آه دل آن رهبر مظلوم،واز اشک یتیمی حسین وحسن وزینب وکلثوم،به جز زمزمه ریختن آب،از آن خانه صدایی به سما رفت ،که تا عرش خدا رفت…،صدای طپش یک دل خسته،که بندش شده پاره واز ریشه گسسته،صدای کمر کوه،که از غصه شکسته فقط آه کشید آه،علی با مدد فاطمه استاد روی پا وچنین گفت به اسما،بریز آب به روی گل حیدر،ولی سعی کن آرام بریزی که یاسم شده پرپر،بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی که گلم خسته خسته ست،بریز آب ولی سی کن که آرام بریزی که پهلوش شکسته ست
علی شست تنش ا وبا گریه چنین گفت به زهرا:«شدی پرپر واین شهر نفهمید که گل طاقت این اذیت وآزار ندارد،تو رفتی وعلی یار ندارد ودر مردم این شهر طرفدار ندارد،گذشت از من وتو قصه ولی کاش،به گلبرگ شقایق بنویسند،که گل تاب فشار در ودیوار ندارد….